به گزارش مشرق، رضا عطاران یکی از جدیترین پدیدههای طنز کمدی در ایران است. هنوز وقتی سریالهای او در تلویزیون پخش میشوند، میلیونها مخاطب مشتاق و لبخند به لب، به صفحه چشم میدوزند و لذت میبرند، درحالیکه کارهای رقیب آن روزهایش یعنی مهران مدیری، بعد از چند سال چندان تماشایی به نظر نمیرسند. او ذات و ماهیت یک مرد ایرانی را به خوبی درآورده و با خودش از داستانی به داستان دیگر میبرد.
این مرد ایرانی یکجا حاجیبازاری میشود و جای دیگر عاشق سینما، یکجا دزد است و جای دیگر پلیس، ولی همهجا آن مرد ایرانی که شیطنت و نجابت را و البته رندی و معرفت را همزمان در وجود خودش دارد، همراه خودش میبرد. اگر دقت کنیم در دهه گذشته عطاران غالبا از سطح فیلمها یا سریالهایی که بازی میکرد بالاتر بود. او خودش یک سر و گردن بالاتر از قصههای ضعیف و کارگردانیهایی که عمدتا سر دستی بودند، میایستاد و مخاطب هم فقط برای دیدن عطاران بود که بلیت سینما یا اشتراک پلتفرم را برای یک سریال میخرید.
مشکل کار اتفاقا همین جاست. نمیتوانی عطاران باشی و با اتکا به این داشته شخصی ارزشمند، خیالت راحت باشد در هر پروژهای که حاضر شوی، حتی اگر بسیار ضعیف باشد، توانستهای سطح و وزن خودت را حفظ کنی. اکبر عبدی که او هم پدیدهای دیگر در کمدی ایران بود و در مقایسه با رقیب سالهای جوانیاش یعنی علیرضا خمسه، ملاحتهایش تاریخ مصرفدار نیستند، دقیقا همین مشکل را داشت.
حضور در کارهای ضعیف و جلف و مبتذل، ظاهرا آخرین راهی است که در یک سینمای ضعیف و مبتذلشده برای یک کمدین باقی میگذارد تا امرار معاش کند و از یادها نرود و این از وجوه تراژیک کار کمدی در ایران است.
سریال «دفتر یادداشت» که جز رضا عطاران تقریبا هیچ برگ برنده دیگری ندارد شاید نقطه اوج این وضعیت تراژیک در کارنامه این بازیگر باشد. چه عطاران، چه اکبر عبدی و چه هر کمدین بزرگ و مولف دیگری، برای اینکه هنرهایش را نمایش بدهد باید در موقعیت دراماتیک خاصی قرار بگیرد که امکان این جلوهگری را به او میدهد. وقتی قصهای در کار نباشد برای خنداندن مخاطب فقط دو راه باقی میماند.
راه اول اصطلاحا درآوردن شکلک است. کمدیهای اسلپاستیک که در آنها شلوغبازی زیادی وجود دارد و کاراکترها کیک در صورت هم میکوبند و دنبال هم میدوند. این کار بیشتر به درد خنداندن بچهها میخورد که با بازی درشت و هیجانهای فیزیکی ساختارشکن که عمدتا خرابکاریهای ممنوعه برای کودکان هستند، سر ذوق میآیند. بچهها وقتی سنشان بالاتر رفت، خودشان به بزرگترهایی تبدیل میشوند که مانع خرابکاری کودکان هستند و دیگر بشکنبشکن و بکوببکوب و دنبال هم کردنهایی که به دالیموشه شبیه است، آنها را نمیخنداند.
راه دیگر که اتفاقا راحتتر هم هست و میشود آن را در بین تمام فیلمسازان دنیا بهطور ویژه تخصص مبتذلسازان ایرانی دانست، استفاده از متلکهای بودار جنسی است. در این شیوه، تصور میشود که با ربط دادن هر چیز سادهای به مسائل جنسی مایهای کمیک خلق شده. از اشیای دور و برمان تا کلمات، تعابیر و جملههای معمولی که کافی است با کمی دستکاری و اداهای مشکوک و موذیانه، دوپهلو تعبیر شوند و یکسر آنها به مسائل جنسی پهلو بزند.
این بیهنری محض است و پس از مدتی فقط کسانی بهعنوان مخاطبان مشتاق این نوع کارها باقی میمانند که یا از سطح پایینتری از هوش عمومی برخوردارند یا سلیقه اجتماعی و هنریشان ارتقا پیدا نکرده است. این شیوه جذب مخاطب که برای پوشش ضعف در قصهگویی استفاده میشود، معمولا بین تولیدکنندهها و مخاطبانشان یک سیکل ویرانگر ایجاد میکند. تا وقتی چنین مواردی کم هستند، هنوز تابوشکنی جذاب است. بعد که این روش ساده باب شد و هر بیهنری به میدان آمد تا به این شیوه مخاطبانی جذب کند، مرتب نمک اینکار کمتر میشود و آن تولیدکنندگان هم دوز کنایههای جنسی را مرتب بالاتر میبرند. هر قدر این چرخه ادامه پیدا کند، چرخه اقتصادی هنر هم ویرانتر میشود.
حتی اگر به هیچ اخلاقیاتی پایبند نباشیم و تنها با دید اقتصادی به موضوع هنر نگاه کنیم هم این وضعیت را چیزی جز خسارت محض نخواهیم یافت. در جریان فیلمفارسی قبل از انقلاب این چرخه یک بار تا انتها به آزمون گذاشته شد و نهایتا به ورشکستگی کامل رسید.
از حوالی سالهای ۵۳ و ۵۴ با فشار حکومت وقت، جریان موج نو سینمای ایران که بدیلی برای ابتذال تجاریسازان بود به محاق رفت و فیلمفارسی یکهتاز شد. آنها هم کاری بلد نبودند جز اینکه مرتب از روی کلیشههای قبلی خودشان کپی کنند و برای اینکه کپیها نسبت به نسخه مبدأ، جذابیت بیشتری پیدا کنند، هر بار دوز مسائل جنسی کارها بالاتر میرفت. یک فیلمساز و تهیهکننده در همان دوره فیلمی ساخته بود بهشدت ضعیف و مبتذل اما دو سال بعد خودش از همان فیلم کپی کرد و فقط نامش را تغییر داد.
کار به جایی رسید که حتی اسامی فیلمها را راحت نمیشد بر زبان آورد؛ «یک چمدان سکس» «رختخواب سهنفره» و... اما دیگر فایده نداشت و مخاطب مرتب کمتر میشد.
درنتیجه سالنهای سینمای ایران به تیول پخشکنندههای خارجی درآمد و حوالی سال ۵۷، قبل از بالا گرفتن تب انقلاب، سینمای ایران کاملا ورشکست شده بود. حرکت بر این مدار همیشه کار را به ورشکستگی کلی صنعت فیلمسازی کشور میکشاند و اگر جلوی افرادی که سریالهایی مثل دفتر یادداشت میسازند به هر نحوی گرفته نشود، این نهتنها خاطر میلیونها شهروند اخلاقمدار کشور را میآزارد، بلکه صنعت سینما و سریالسازی کشور را هم فشل میکند و حتی پولساز بودن چهرههایی از قبیل رضا عطاران را خنثی خواهد کرد.
هیچ کمدین بزرگی به خاطر متلکپراکنیهای بودار جنسی بزرگ نشده است و انداختن یک چهره جا افتاده در دام چنین فضاهای مبتذلی، چیزی نیست جز مصرف کردن او. شبیه کار کاسبی که به جای ارتزاق از سود و سرمایهاش، خود سرمایه را بیاینکه به تمام شدنش فکر کند، مصرف میکند.